سلام بعد از مدت ها !
سلام ! نمیدونم کی میخونه اینو .. امیدوارم حالت خیلی بهتر از حال من باشه !
تقریبا مدت زیادیه که ننوشتم برای اشتراک عمومی ! و هی نوشتم و همین جا مونده و نمیدونم کی قراره بخونمشون و ببینم چقدر پیش رفتم ..
هر بار تصمیم داشتم بنویسم برای شما .. اما بعدش پشیمون شدم !
گاهی از روزمرگی هام گفتم .. گاهی از گذشته و اینده .. و اما خیلی از خودم گفتم !
بگذریم از اون نوشته ها ..
امروز تصمیم گرفتم منم اینجا بنویسم . مثل گذشته
یادمه یه روزی که یکی رو ترک کردم یه متنی خوندم ( دقیقا بعدش !میدونی که من هر تصمیمی بگیرم بعدش کلی اتفاق میوفته که منو منصرف کنه ولی این فرق داشت ) خب اون متن میگفت برنگرد به چیزی که ترک کردی چه یه عادت باشه چه دوست چه سیگار و حتی خودت ! خودت :)
تو این مدت من خیلی رها کردم و دوباره از سر گرفتم .. هی در رفت و امد بودم توی خیلی چیزایی که ذهنم میگفت درسته رهاش کنی و نباشی و دلم باعث مردد شدن و تردید من میشد . خب لاجرم برای مقابله نکردن و له نشدن زیر بار سنگین عذاب وجدانی که نمیذاره شبا بخوابی و مجبوری کل روز رو با مود افسرده بگذرونی ..تصمیم به تسلیم شدن می گرفتم و بعدش بشدت از این کمری که دربرابر این حوادث وسیل کوچک غم خم کرده بودم پشیمون میشدم و از خودم متنفر تر که اره حتی توان تحمل این خرده رو هم نداشتی! خرده میگیرم از خودم و دلیلش آدما هستن ! آدما دلیل همه عذابای منن
مطمئنم اگر سال ها تنها زندگی کنم و کسی از من سراغی نگیره حال خیلی بهتری خواهم داشت ! لیکن تنها راهکار موثر توی این روزا اینه که یه هفته ای به خودم مرخصی بدم مثلا و برم تو لاک خودم و البته که دور از فضای مجازی باشم .. بجز درس و چیزی که نیازه .
البته بگم که این خیلی مهیا هست برای من .. انقدر فاصله گرفتم از ادما و انقدر حالم خوب میشه با آهنگام که نگم براتون و قابل وصف نیست اصلا! اما آهنگ شده جزئی از من .. نباشه نمیتونم تمرکز کنم و کاری رو انجام بدم و متاسفانه آره از این ور بوم افتادم! و باید ترک عادت کنم :|
یاد یه تیک افتادم که تو دوران ابتدایی داشتم .. به این فکر میکردم که چه دلیلی داشت و مگه یه بچه 9-10 ساله چه فشاری روشه که اون تیک رو داشته باشه ..اونم در دقیقه :| ولی خب بازم فکر کردم و یاد منیومد که چی شد که ترکش کردم .. شاید وقتی دوستم بهم گفت چرا مدام اون کارو انجام میدی .. تصمیم گرفتم ترکش کنم و تا اخر عمرم تیکی نداشته باشم که نشونه ناخوداگاهم باشه و نشون بده مسئله روانی خاصی دارم و در عذابم از وضعیتم در کل !
خوب بگذریم از این .. چی میگفتم ؟ ذهنم دائما تکانه اندازی میکنه..
راستی این روزا بشدت یادم میره چای رو بنوشم درواقع! و بعد از دو ساعت متوجه میشم که اها اره قرار بود چای بنوشم بعد از فلان جمله که تایپ کردم .. و یادم رفت !
فکر میکنم خیلی کم برای خودم وقت میذارم
ولی تو بگو دلیل این حجم از دغدغه یه جوون22 ساله چیه ؟ چرا انقدر درگیر بقیه میشم ؟
من بدون بقیه زندگی بهتری دارم ولی چه ازاری بهم میرسه از بودنشون و چطور خودم اینا رو میخوام و چطور متحمل میشم این حجم از درد و نگران بقیه بودن رو !؟
روزایی رو میگذرونم که تنها جوابم به اکثر رفتارای بقیه یه لبخنده :) اره همین ! و شاید ری اکشن شدید تر من اینه :))))) یو نو؟!
دیگه از چی بگم برایتان ..
قول میدم بازم بیام و بنویسم . چون نوشتن حالمو خیلی خوب میکنه . تو یکی از اون پستا که گفتم در این مورد صحبت کردم که چقدر موثره که آدم بیان کنه . البته شاید پستش کردم .. نید تو سی دت !
خلاصه
بوجور اولدو که چاتتدوخ
روز و روزگارتون خوش :)
نظرات شما عزیزان: